حكايت پرنده نصيحت گو ...
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391
نظرات

پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اينكه:

هرگز غم گذشته را مخور. برچيزي كه از دست دادي حسرت مخور.

پرنده روي شاخ درخت پريد و گفت : اي بزرگوار! در شكم من يك مرواريد گرانبها

به وزن ده درم هست. ولي متأسفانه روزي و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه

با آن ثروتمند و خوشبخت مي شدي.

مرد شگارچي از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شد و آه و ناله اش بلند شد.

پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصيحت نكردم كه بر گذشته افسوس

نخور؟ يا پند مرا نفهميدي يا كر هستي؟

ند دوم اين بود كه سخن ناممكن را باور نكني. اي ساده لوح ! همه وزن من سه

درم بيشتر نيست، چگونه ممكن است كه يك مرواريد ده درمي در شكم من باشد؟

مرد به خود آمد و گفت اي پرنده دانا پندهاي تو بسيار گرانبهاست. پند سوم را هم

به من بگو.

پرنده گفت : آيا به آن دو پند عمل كردي كه پند سوم را هم بگويم؟

پند گفتن با نادان خواب آلود مانند بذر پاشيدن در زمين شوره زار است.


تعداد بازدید از این مطلب: 520
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود