حکایت کلاه فروش و میمون ها ... ( با هم بخندیم )
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391
نظرات

 

هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این

کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد

و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف

کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که

او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد

و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را

برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت.

ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از

روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت :

فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!


تعداد بازدید از این مطلب: 495
موضوعات مرتبط: , , ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود